خسته از زندگی ،  در گوشه ای از اتاق تنهایی

حسش نیست ، چه کنم با غم هایم

گاهی امیدواری نا امیدم میکند، در زندان دلتنگی ها اسیرم میکند

گاهی خیال آمدن فردای خوب ، بی خیالم میکند 

گاهی میشود دوباره آغاز کرد ، این رویا مرا خواب

و باز تکرار روزها ، آمدن شبها ، تکرار این آمدن ها مرا از زندگی سیر میکند

نگاهی به گذشته ها ، چه زود امروز آمد ، چه دیدیم در صحنه زندگی  ،

 چه خواندیم در قصه ی زندگی ، این پوچی ها مرا سردرگم میکند

هوای تنهایی را دارم گاهی ، میدانم تو نیز اینک حس مرا داری ، 

زیرا تو هم همدرد با منی ، تو هم گاهی اشک چشمانت را درمی آوری .

اشک می آید و دل به اجبار آرام میگیرد ، باز دلتنگی می آید ،

 تنهایی پشت درهای قلبم منتظر می ماند تا من از خواب بیدار شوم و مرا در بر بگیرد.

زندگی است دیگر . کاش میشد پر گرفت و رفت. 

 

قصه تکراری

، ,زندگی ,مرا ,ها ,تو ,باز ,، چه ,تو هم ,ها مرا ,، این ,از زندگی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آشپزخونه 20 payamvls عصبانيت lovemeloveme fardinurmode شبکه جهانی اربعین مهدوی پادگان 02 پرندک داخل پرانتز همون 02 شهید انشایی داستان نویسی و خاطره نوروزی mazand homecoffee1